loading...

کافه دخترونه(کافه دخملونه)

دخمل کده

بازدید : 875
يکشنبه 10 آبان 1399 زمان : 23:42

فردا شد . فردایی خفت ناک تر و غمگین تر از دیروز . خوبی دیروز به داشتن انتظار شیرین صبحم بود اما امروز دگر نایی برای برای خوشی ندارم و حتی دگر خوشی برای اینکه جلوی ساعت بنشینم و اجازه‌ی حرکت به ثانیه‌هارا بدهم . همانند گنجشکی زخمی‌در گوشه‌‌‌ای از حیاط افتاده بودم و محو تماشای شبنم‌های بازیگوش روی گلبرگ‌ها شده بودم . در دلم میهمانی بر پا بود اما این میهمانی غرق شور و شادی نبود بلکه غرق آه و ناله‌های دل بی قرارم بود و تنها کسانی که در میهمانی سوگوارانه دلم حضور داشتند اشک‌های بی قرار بودند . به آسمان نگاهی انداختم . آسمان هم همچون من آشفته و دلگیر بود . بر سر آسمان فریاد زدم ... آسمان هم با غرش حیرت آوری چنان فریادی بر سرم کشید که چندی بعد اشک‌های خودش همه جای حیاط را پر کرد . دلم از همه چی گرفته بود ... از بارانی که آسمان تقدیمم کرده بود ، از ثانیه‌هایی که دیروز با بی رحمی‌بر روی صفحه چوبی می‌دویدند و امروز با آرامش قدم می‌زدند و از تقدیری که خداوند برایم رقم زده بود و من جز پذیرش و کنار آمدن با آن تقدیر چاره‌‌‌ای نداشتم . چشمانم را بستم و مدام در ذهنم سوالاتی بود که از پاسخ دادن به آن‌ها عاجز مانده بودم

بلاگفا يي هاي عزيز با يک کليک خوشحالم کنيد (بست ثابت ١)
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی